همون روز اول که مامانم منو زایید رک و بی رو در واسی اینو درگوش دکتر گفتم .
گفتم : - اووونقه .. اوونقههههههه ( ترجمه = دکتر نیمه گمشدم کوش؟)
دکتر نامردی نکرد .
لنگامو گرفت و آویزونم کرد و برای اولین بار توی عمرم با کف دست محکم کوبید روی باسنم .
دردم گرف .
برای اولین بار فهمیدم برای پیدا کردن نیمه گمشدم باید خیلی سختی ها و خیلی ضربه ها رو تحمل کنم .
هنوز که هنوزه جای اون ضربه کف دستی دکتر روی برآمدگی پشتم مونده .
روزای اول زندگیم مامان هی می گف بگو مام مان .
بابا هی می گف : بگو باب با .
منم که گوشم بدهکار نبود ... هی می گفتم : اونقههههههه ( با شیش تا ه یعنی : چقد شما الکی خوشین .)
کسی منو درک نمی کرد .َ
شبا مدام از شدت ناراحتی و عدم درک روحی خودمو خراب می کردم و تموم قسمت پایین تنم می سوخت .
اونقد بغض توی گلوم بسته بود که تا دو سه سالگی نتونسم حرف بزنم .
اولین کلمه ای که گفتم این بود :
- کوش؟
آی این مامان و بابای من می خندیدند .
آی من حرصم در میومد و دندون قروچه می کردم .
اونا هم کم نمی آوردن و هی می گفتن : بگو کوش؟
به قول شاعر : یکی می مرد ز درد بی نوایی ..یکی می گف خانم زردک می خوایی ؟ ( همون می خواهی )
من دلم یه گوله آتیش بود و اونا فقط به فکر این بودن که من مثه یه میمون نه ... مثه یه طوطی هی واسشون ادا در بیارم تا اونا از ته دل بخندن .
تو تموم چشا دنبالش بودم .
توی بغل هر کی می رفتم اول توی چشاش نیگا می کردم .
اونام می گفتن : چه بچه ناززززی ... چقدر باهوشه ... وووواااااایییی .
چقدر که صورتم رو با روژ لب رنگی نکردن و من دم نزدم .
چقدر یواشکی از باسنم نیشگون گرفتن و من غریبانه گریه کردم و به کسی نگفتم .
چقدر قاقالی لیامو ازم به زور گرفتن و من هیچی نگفتم .
همه این بی رحمیارو به خاطر پیدا کردن نیمه گمشدم تحمل کردم .
نصف شب که همه خواب بودن من تا صب ستاره ها رو نیگا می کردم و اشک می ریختم
مامان که بیدار می شد فک می کرد باز اسهال شدم و کلی پودر او آر اس می بست به نافم .
آخه من دردمو به کی می گفتم .
توی همون روزای بی کسی .
توی همون روزای تهنایی .... چشام با چشای ژیلا دختر عموم ماسید .
اون یه سال و نیمه بود و من دو ساله .
یادمه اولین برخورد ما دم دستشویی بود .
هر دومون جیش داشتیم .
مامان من به مامان ژیلا گف : - پدرام جیشش خیلی تنده ... اگه میشه من زود ببرمش و زود بیام بیرون .
مامان ژیلا قبول کرد .
ولی نیگای من که توی چشای عسلی و خوشگله ژیلا افتاد که پر از التماس بود نتونستم طاقت بیارم .
هرچی مامان هولم داد که برو تو بچه ... من واستادم و گفتم ...نههههههههه .
پاهامو به هم فشار دادم و خودمو نگه داشتم .
ژیلا این از خود گذشتگی منو دید و یه لبخند زد قده هوا .
همچین خوش به حالم شد .
مامانم مونده بود انگش به دهون که من چمه .
ژیلا که از دستشویی اومد بیرون اومد جلو و بوسم کرد .
لبامو بوسید .
من ... من .... خشکم زد .
حس کردم دیگه تموم دوران بدبختیم و جستجوهای بی سرانجامم تموم شده .
ولی ... یهو برق از چشام پرید .
برای بار دوم توی عمرم به خاطر عشق کتک خورده بودم .
بوسه ژیلا مهم ترین اثرش خراب کاری من توی شلوارم بود .
اصلا یادم رفته بود جیش دارم .
مامان زد پس کلم .
منم از شدت حرص جیشمو تا آخر توی شلوارم کردم و توی همین حالت از ته دل گریه کردم .
ازون به بعد تنها واژه ای که از دهن کوچولوم می زد بیرون ( عمو ) بود .
به هوای خونه عمو ... من و ژیلا با هم نرد عشق می باختیم .
بابام می گف :
- پدرام خیلی عموشو دوس داره .
منم توی دلم می گفتم : - آررههههه جون خودت ... عمو کیلو چنده ؟
می رفتیم خونه عمو .
بزرگترا می شستن به چرت و پرت گفتن و دروغ و غیبت و گنده گوزیاشون .
من و ژیلا دس همو می گرفتیم و می رفتیم توی حیاط .
هر دو روبروی هم روی نیمکت می شستیم و زل می زدیم توی چش هم .
- چه... باژی ... کنیم ؟ ( با لحن یه دختر ناز و تپل یه سال و نیمه )
- هر چی تو بگی ... ( با صدای یه پسر دو ساله ملوس )
بهد اون چش می ذاش و من پشت درختا قایم می شدم و وقتی دنبالم می گشت من توی دلم قند آب می شد و
یه کاری می کردم منو پیدا کنه .
بعد آی می خندیدیم ... آی می خندیدیم ...
گاهی وقتا من اونقدر به زور می خندیدم تا خنده ژیلا تموم بشه که گلوم باد می کرد .
یه بار یواشکی ... وقتی همه گنده ها ( ننه باباها) داشتن توی جشن عروسی یه یارویی می رقصیدن من و ژیلا
رفتیم توی حیاط و من یه سیب سرخ بهش دادم ... اونم نیگام کرد ... آخ نیگام کرد ... بعد لپمو بوسید .
بعد دوید توی خونه ... من موندم و جای بوسه ژیلا روی لپم که مثه دلم تاپ تاپ می کرد و می سوخت .
تا اینجا دو بار بوسم کرده بود .
یه بار عزممو جزم کردم که دیگه حالا نوبت تویه پدرام ... ناسلامتی اون نیمه گمشده ته خره .( خره رو اونموقع بلد نبودم بعد اضافه کردم )
یه روز خونه عمو ... بعد از ظهر .. من و ژیلا توی حیاط تهنا بودیم ... همه خواب بودن .
خودمو کشیدم کنار ژیلا و اول توی چشاش نیگا کردم .
چشاشو درشت کرد و با ترس بهم نیگا کرد .
- میذاری بوشت کنم ؟
خندید.
- نع ... بابام گفته ... به ... به ... پسرا بوش ندم .( ای عموی نامرد )
من لب پایینمو ورچیدم و خودمو کنار کشیدم .
ژیلا دلش بحالم سوخت .
- خب بیا ...
لپشو آـورد جلوی لبم و چشاشو بست .
من ... یه جورایی هول شدم .
از جام بلن شدم و خواستم زرنگی کنم و لبشو ببوسم که یهو چشمتون روز بدنبینه .... پام سرخورد و افتادم روی ژیلا و اونم افتاد روی زمین .
صدای گریه ژیلا و از خواب پریدن بابا و عمو یه طرف ... صحنه افتادن من روی ژیلا و عدم تلاش برای پاشدنم از روی اون یه طرف .
و برای بار سوم کتک خوردم اونم برای عشق ... اینبار بابا گوشمو گرف و کشوندم توی اتاق .
- پسره دیوونه چیکارش می کنی دختره رو ؟
توی دلم گفتم چقدر فکر این بابا ها خرابه ...
دو سه ماه گذشت .
یه روز که من و گنده ها رفتیم خونه صحنه ای دیدم که دل کوچولوم شیکس .
ژیلا با یه پسره انتیک مو خرمایی گرم گرفته بود و اصلا به من توجه نکرد .
- ژیلا ... میای باژی ؟ ( با صدای یه پسر بچه دو سال و نیمه که احساس می کنه شکست خورده )
- نع ... من دارم .. با .. سروش باژی می کنم .( با صدای یه دختر بچه که خیلی پرروهه )
پسره انتیکه موخرماییه نیشش تا زیر گوشش باز شد و برام زبون درازی کرد .
منم .. آی به هم ریختم .... آی حرصم دراومد .
اون روز برای بار چهارم توی زندگیم بد ترین کتکو خوردم .
اونم به خاطر چی ؟ به خاطر شکستن سر اون پسر پررووهه با یه تیکه سنگ .
آی وقتی که سرشو با دو تا دس گرف و جیغ زد حال کرد و از ته دلم ذوق زده شدم .
ولی کتکا خیلی ضد حال بود .
خلاصه ... از اون روز به بعد رابطه من و ژیلا تیره شد .
اون نیمه گمشده من نبود .
تقلبی بود .
...
از اون روز بیست و پنج سال گذشته .
ژیلا الان یه بچه داره و شوهرشم همون بچه پرروهه موخرماییه که الان مثه کدو کچل شده .
ولی من ...
من بعد کتک خوردنهای فراوان ...
بعد از جستجوهای بی سرنجام متعدد ..
هنوز که هنوزه نتونسم نیمه گمشده مو پیدا کنم ...
من نیمه مومی خوام .. ( با لحن و صدای یه مرد بیست و هشت ساله که انگشت سبابه اش تو دهنشه و داره اونو می مکه )
منبع:آلبالو