جوک و اس ام اس-عاشقانه ها

داستانهای کوتاه زیبا و مطابل جالب و عاشقانه برای شما

جوک و اس ام اس-عاشقانه ها

داستانهای کوتاه زیبا و مطابل جالب و عاشقانه برای شما

قطعه انگلیسی

do not go after the past
nor lose yourself in the future
for the past no longer exists
and the future is not yet here
by looking deeply at things just as they are
in this moment - here and now
the seeker lives calmly and freely
you should be attentive today
for waiting until tomorrow is too late
death can come and take us by surprise
how can we gainsay it ?
the one who knows
how to live attentively
night and day
is the one who knows
the best way to be independent

یک قطعه انگلیسی

do not go after the past
nor lose yourself in the future
for the past no longer exists
and the future is not yet here
by looking deeply at things just as they are
in this moment - here and now
the seeker lives calmly and freely
you should be attentive today
for waiting until tomorrow is too late
death can come and take us by surprise
how can we gainsay it ?
the one who knows
how to live attentively
night and day
is the one who knows
the best way to be independent

می وزد می بار و می گردد و می تابد

هر آدمی دو قلب دارد.
قلبی که از بودن آن باخبر است و قلبی که از حضورش بی خبر.
قلبی که از آن باخبر است،همان قلبی است که در سینه می تپد ،
همان که گاهی می شکند،گاهی می گیرد و گاهی می سوزد،
گاهی سنگ می شود و سخت و سیاه. و گاهی هم از دست می رود.
با این دل می شود دلبردگی و بیدلی را تجربه کرد.
دل سوختگی و دل شکستگی هم توی همین دل اتفاق می افتد.
سنگدلی و سیاه دلی هم ماجرای این دل است.
با این دل است که عاشق می شویم ،
با این دل است که دعا می کنیم،
و گاهی هم با همین دل است که نفرین می کنیم ،
کینه می ورزیم و بد دل می شویم.
اما قلب دیگری هم هست.
قلبی که از بودنش بی خبریم.
این قلب اما در سینه جای نمی شود.
و به جای آنکه بتپد،می وزد، می بارد و می گردد و می تابد.
این قلب نه می شکند و نه می سوزد و نه می گیرد،
سیاه و سنگ نمی شود ،از دست هم نمی رود.
زلال است و جاری،مثل رود و مثل نسیم .
و آن قدر سبک که هیچ وقت،هیچ جا نمی ماند.
بالا می رود و بالا می رود و بین زمین و ملکوت می رقصد.
آدم همیشه از این قلبش عقب می ماند .
این همان قلب است که وقتی تو نفرین می کنی،
او دعا می کند،
وقتی تو بد می گویی و بیزاری
،او عشق می ورزد،وقتی تو می رنجی ،او می بخشد...
این قلب کار خودش را می کند ،
نه به احساست کاری دارد ،نه به تعقلت ،
نه به آنچه می گویی و نه به آنچه می خواهی
و آدم ها به خاطر همین دوست داشتنی اند.
به خاطر قلب دیگرشان،
به خاطر قلبی که از بودنش بی خبرند

درون استخر شیرجه برود

مرد جوانی که مربی شنا و دارنده ی چندین مدال المپیک بود
به خدا اعتقادی نداشت
او چیزهایی را که درباره ی خدا و مذهب میشنید مسخره میکرد
شبی مرد جوان به استخر سرپوشیده ی آموزشگاهش رفت . چراغ خاموش
بود ولی ماه روشن بود و همین برای شنا کافی بود
مرد جوان به بالا ترین نقطه ی تخته ی شنا رفت و دستانش را باز کرد تا
درون استخر شیرجه برود
ناگهان ندایی به گوشش رسید ، ندا برای مرد نا مفهوم بود
اما
احساس عجیبی تمام وجودش را فرا گرفت . از پله ها پایین آمد
و چراغ ها را روشن کرد
مرد آن روز نتوانست شنا کند
آب استخر برای تعمیر خالی شده بود...

یک داستان کوتاه

در تعطیلات کریسمس،در یک بعد از ظهر سرد زمستانی،پسر شش هفت ساله‌ای جلوی ویترین مغازه‌ای ایستاده بود. او کفش به پا نداشت و لباسهایش پاره پوره بودند. زن جوانی از آنجا می‌گذشت. همین که چشمش به پسرک افتاد، آرزو و اشتیاق را در چشمهای آبی او خواند.دست کودک را گرفت وداخل مغازه برد و برایش کفش و یک دست لباس گرمکن خرید...بیرون آمدند و زن جوان به پسرک گفت: حالا به خانه برگرد.انشاا...که تعطیلات شاد و خوبی داشته باشی.پسرک سرش را بالا آورد، نگاهی به او کرد...

پرسید: خانم! شما خدا هستید؟؟؟


زن جوان لبخندی زد و گفت: نه پسرم. من فقط یکی از بندگان او هستم.

پسرک گفت:

مطمئن بودم با او نسبتی دارید