جوک و اس ام اس-عاشقانه ها

داستانهای کوتاه زیبا و مطابل جالب و عاشقانه برای شما

جوک و اس ام اس-عاشقانه ها

داستانهای کوتاه زیبا و مطابل جالب و عاشقانه برای شما

شعر

سلام به همه دوستان عزیزم


سرخوشم سرخوش از این شور که در سر دارم



گویی از عشق دوتا بال به پیکر دارم



عشق رویای رسیدن به تن توست که من


سر نمی خواهم از این خواب گران بردارم


در آسمان دنبال خدا می گشتم
در زیبایی های بی بدیل اش
در شکوه و عظمت لایزال اش
در بی کرانه گی سرگردان کننده اش،
اما نمی دانستم زیباترین ردپا همین جا، جایی روی زمین است..

همه ستاره های آسمان حیرانش می شوند
و این چنین می آید و می شود تک ستاره دل یک مشتاق عاشق
می شود مهربان من .
بیا ای تک سوار جاده عشق رها کن این شب تیره رها کن.،.
آن هنگام که فارغ از هر دو دنیا گوش به تو می سپارم
که آرام با من سخن می گویی
چونان موجی روان بر دریای متلاطم قلبم می آیی و آرام می کنی
آرام آرام.
تو گویی هیچ در این دنیا نیست جز من و صدای پاک تو
صدای زلالت، صدای گرمت، صدای آسمانی ات
و من مسحور این بهشت، چونان مسخ شده ای بی جان بر جای می مانم
که من چه دارم در مقابل تو
که من چه هستم در برابر تو
هیچ...به خدا هیچ..
به خدایی که تو را به من داد
به خدایی که تو را آفرید تا خدای من باشی.
تا من بپرستمت و از کفر نهراسم که تو خود نشانه ای از بودنش هستی
به زیباترین شکل
به خدا لحظات با تو بودن را با هیچ چیز در دو دنیا عوض نمی کنم.
که سر کوی تو از کون و مکان ما رابس..
که ردپای خدایی،
که بهترین معجزه بودنی،
که بدیع ترین تابلو آفرینشی در زمین و آسمان

http://dar-entezar2.blogfa.com

یک شعر

نی محزون

امشب ای ماه به درد دل من تسکینی
آخر ای ماه تو همدرد من مسکینی

کاهش جان تو من دارم و من می دانم
که تو از دوری خورشید چه ها می بینی

تو هم ای بادیه پیمای محبت چون من
سر راحت ننهادی به سر بالینی

هر شب از حسرت ماهی من و یک دامن اشک
تو هم ای دامن مهتاب پر از پروینی

همه در چهره مهتاب غم از دل شوید
امشب ای مه تو هم از طالع من غمگینی

من مگر طالع خود در تو توانم دیدن
که تو هم آینه بخت غبار آگینی

باغبان خار ندامت به جگر می شکند
برو ای گل که سزاوار همان گلچینی

نی محزون مگر از تربت فرهاد دمید
که کند شکوه ز هجران لب شیرینی

تو چنین خانه کن و دل شکن ای باد خزان
گر خود انصاف کنی مستحق نفرینی

کی بر این کلبه طوفان زده سر خواهی زد
ای پرستو که پیام آور فروردینی

شهریارا اگر آیین محبت باشد
چه حیاتی و چه دنیای بهشت آیینی

 

محمد حسین شهریار

قطعه انگلیسی

do not go after the past
nor lose yourself in the future
for the past no longer exists
and the future is not yet here
by looking deeply at things just as they are
in this moment - here and now
the seeker lives calmly and freely
you should be attentive today
for waiting until tomorrow is too late
death can come and take us by surprise
how can we gainsay it ?
the one who knows
how to live attentively
night and day
is the one who knows
the best way to be independent

یک قطعه انگلیسی

do not go after the past
nor lose yourself in the future
for the past no longer exists
and the future is not yet here
by looking deeply at things just as they are
in this moment - here and now
the seeker lives calmly and freely
you should be attentive today
for waiting until tomorrow is too late
death can come and take us by surprise
how can we gainsay it ?
the one who knows
how to live attentively
night and day
is the one who knows
the best way to be independent

می وزد می بار و می گردد و می تابد

هر آدمی دو قلب دارد.
قلبی که از بودن آن باخبر است و قلبی که از حضورش بی خبر.
قلبی که از آن باخبر است،همان قلبی است که در سینه می تپد ،
همان که گاهی می شکند،گاهی می گیرد و گاهی می سوزد،
گاهی سنگ می شود و سخت و سیاه. و گاهی هم از دست می رود.
با این دل می شود دلبردگی و بیدلی را تجربه کرد.
دل سوختگی و دل شکستگی هم توی همین دل اتفاق می افتد.
سنگدلی و سیاه دلی هم ماجرای این دل است.
با این دل است که عاشق می شویم ،
با این دل است که دعا می کنیم،
و گاهی هم با همین دل است که نفرین می کنیم ،
کینه می ورزیم و بد دل می شویم.
اما قلب دیگری هم هست.
قلبی که از بودنش بی خبریم.
این قلب اما در سینه جای نمی شود.
و به جای آنکه بتپد،می وزد، می بارد و می گردد و می تابد.
این قلب نه می شکند و نه می سوزد و نه می گیرد،
سیاه و سنگ نمی شود ،از دست هم نمی رود.
زلال است و جاری،مثل رود و مثل نسیم .
و آن قدر سبک که هیچ وقت،هیچ جا نمی ماند.
بالا می رود و بالا می رود و بین زمین و ملکوت می رقصد.
آدم همیشه از این قلبش عقب می ماند .
این همان قلب است که وقتی تو نفرین می کنی،
او دعا می کند،
وقتی تو بد می گویی و بیزاری
،او عشق می ورزد،وقتی تو می رنجی ،او می بخشد...
این قلب کار خودش را می کند ،
نه به احساست کاری دارد ،نه به تعقلت ،
نه به آنچه می گویی و نه به آنچه می خواهی
و آدم ها به خاطر همین دوست داشتنی اند.
به خاطر قلب دیگرشان،
به خاطر قلبی که از بودنش بی خبرند